فقط خدا

  • خانه 
  • لبیک یا الله  

باز باران 

14 اسفند 1399 توسط فقط خدا


یادش بخیر
کی یادش دوران شیرین بچگی
اون همه سادگی
اون همه دوستی
ای کاش میشد بر میگشتم اون دوران شعر باران باترانه

 نظر دهید »

شب به یاد ماندنی 

14 اسفند 1399 توسط فقط خدا

?یک شب برای خدا?

✍ دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت ای جوان، سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید به تو بدهم، مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی.دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.

روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت وگفت این هدیه، به جناب شیخ است.احمد رو به دزد کرد و گفت دینارها را بردار و برو، این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد.

?گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت تاکنون به راه خطا می رفتم، یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت، مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.

 نظر دهید »

عاشق فقط این مرد بزرگ 

08 اسفند 1399 توسط فقط خدا

​???? بزرگواری تعریف میکرد?

پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
? در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست 
( در بزم غم حسین مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!

 

وقتی آرام شد  راز گریستن خودش را برای من  اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم  گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
 من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان  پدرت گفت :
 حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت  الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد 
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره  پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته

 

آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم 

 

وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده  زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت 

وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : 
آنروز بعد از خرید طلا  چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ، 
 من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است

 حواله ی آقا  امام حسین  علیه السلام  است ، 

لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز  پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که  زنم نفهمید
 و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم 
 همانگونه که در عزای امام حسین بر سر می زده  دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ،
 همانگونه که در عزاء  بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، 
 و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته  هرگز دستش به مال مردم و بیت المال آلوده نبوده 
 و یک حسینی حسینی راستین بوده است  …..

اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا والاخره 

 دل مردم درتلاطمه اگر کاری از دستتان تو این روزگار سخت بر اومد بخاطر خدا و امام حسین (ع) انجام بدهید که حتما نتیجش را تو همین دنیاخواهید دید.

یاعلی مدد
 

اگر لذت بردید نشرش دهید

شاید گره ای از کار مسلمانی باز بشه و روح انفاق وهمدلی در جامعه دوباره گسترش پیدا کنه????

 نظر دهید »

روزت مبارک  عزیزتر ازجان

06 اسفند 1399 توسط فقط خدا


? بابا جان سایه‌تان بر سر ما مستدام باشد …

? عرض تبریک

? خجسته میلاد با سعادت

? امام المتقین
? مولی الموحدین
? یعسوب الدین
? قائد الغرّ المحجلین
? امیرالمؤمنین
? اسدالله الغالب
? حضرت علی‌بن ابی‌طالب
? صلوات الله و سلامه علیه
? و علی اولاده الطاهرین

♦️را به محضر مقدس قلب عالم و سلاله‌ی خاتم،حضرت بقیة الله الاعظم، امام زمان،عجل الله تعالی فرجه الشریف
ونائب برحقشان رهبر معظم انقلاب و به شما اعضای بزرگوار،شیعیان و شیفتگان آن حضرت، تبریک و تهنیت عرض می‌نماییم.

 نظر دهید »

فقط خدا 

04 اسفند 1399 توسط فقط خدا


خدا وقتی نخواهد
عمر دنیا سرنخواهد شد

گلوی خشک صحرایی
به باران ترنخواهد شد

و تا وقتی نخواهد
برگی از کاجی نمیفتد

خدا وقتی بخواهد
غیر ممکن میشود ممکن

ولی وقتی نخواهد
واقعا دیگر نخواهد شد…

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 49
  • ...
  • 50
  • 51
  • 52
  • ...
  • 85
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فقط خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حجاب وعفاف
  • حق الناس
  • حکاب وعفاف
  • سپاه
  • لبیک یا خامنه ای
  • لبیک یارانه ای

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس