حس شیرین
هوابه شدت عالی بود حال وحس خوبی داشتم ،مردمی رو دیدم داشتن وارد مسجدی میشدن من وارد شدم “دونفر از کسانی رو که میشناختم دیدم داشتن التماس میکردن بزارن وارد مسجد بشن ،ولی یک بانو که نگهبان بود چادری درسر داشت نمیگذاشت ، مادرم رو دیدم که داشت نان محلی در ورودی مسجد درست میکرد ،واردشدم اون بانو ایردی برا ورودم نگرفت ‘وقتی وارد شدم مسجد که نبود همانند قصری زیبا بود از شوق زیبایش ناخودگاه هی میچرخیدم حس خوبی داشتم ،وقتی وارد شدم آقام ،رهبرم رو دیدم که بر روی صندلی با حال خوبتر نشسته بود چند آخوند دیگر کنارشون داشتن میخندیدند وحرف میزدند “"از دیدن رهبرم خوشحالتر شدم .رفتم جلوتر یک حوض زیبا که آب شفاف وزیبای داشت وخیلی هم بزرگ بود با فواره های بزرگ که آب ازشون میامد دیدم .یکی از زنان فامیلمون رو دیدم که پسرشهید داده بود .نشسته بود یک تسبیح در دستش داشت ذکر وصلوات میگفت سلامش کردم گفت خوش آمدی چه حس قشنگی بود اون نور که چون خنکی بهم میخورد .او زیبایی حوض آب مرا مدهوش کرده بود یک دفعه از خواب پریدم اصلا متوجه نبودم که اون فقط یک رویا بود انگار برام واقعیت داشت .⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
#به_قلم_خودم
رویا(خواب)
زهرا امیری مدرسه بنت رسول (ص)الشتر