زیباست بخوان قصه دلدادگان مهدی
قصه واقعی وشنیدنی از دیدار مولا مهدی (عج)
روزی بود روزگاری
پر زه دلدادگی
دلدادگی بهر امام زمان
که بینند مردمان آن زمان
مردی بود مسلمان آگاه
مسلط به علوم آشنا
دید مهدی زمان(عج)را
در یک مکان خاص بی ریا
پس از آن رفت به سرعت
کنار آن حضرت بنشست
دید که حضرت بنشسته
کنار دکان یک آهنگر
آهنگر ندانست که مولا مهدی است
همین به کار خود مشغول هست
به یک باره آمد پیرزنی مظلوم
بود این پیر زن آشفته پریشون
گفتش به آهنگر ای دلیر مرد
فرزندم هست مریض ندارم مرد
خرج درمانش هست هفت درهم
ندارم من در کیسه این درهم
دارم درمال دنیا این قفل
هر جا بردمش کس نبرد
همه گویند چون ندارد کلید
آن را بخرند به فریب
آهنگر خندید گفتش مادر
من راهی دارم درسرم
اینکه قفلت بخرم ده درهم
ارزش قفلت هست ده درهم
اگر کلید داشت که میشد دوازده درهم
من آن را برم به ده درهم
پیرزن خوشحال از حر ف آهنگر
درهم هارو داد به پیرزن آهنگر
مولایم مهدی رو به مرد کرد گفت
ما به دیدار این چنین مسلمان ها رویم
که رحم ومروت دارن در حق همدیگر
#به_قلم_خودم
زهرا امیری مدرسه بنت رسول (ص)