سجده عشق
نماز رو وقتی در خلوات خواندم یک دفعه دیدم حالم داره دگر گون میشه به دور و برخودم نگاه کردم دیدم روزمین نیستم دوبال همچون پروانه ها دارم ? اولش ترسیدم ولی صدای آمد نترس تو داری با معشوق خود هم کلام میشوی خودم رو جمع جور کردم با اشتیاق ? فراوان تو فکرم میگفتم چه ازش بپرسم ؟چه آرزو کنم ؟چه بگم بهش…در اوج فکر خود بودم که دیدمش تمام فکرهایم حرفهایم فراموشم شده بود لبخندی بر لب زدمن هِق هق کنان گریه میکردم اوبه من گفت هرچی داری.. هرچی میخواهی.. رو میدانم تو وقتی صدایم کنی بگی یاالله من میگویم بگو که صداتودوس دارم بگو تا اجابتت کنم بگو تا جوابت دهم من هی گریه میکردم اوبا لبخند زیبایش من را مدهوش خود کرده بود نوری که داشت بهم ارامش میداد احساس سبکی میکردم هیچ صدای رو جز سخن پرودگارم نمیشنیدم ? وحتی بوی خوش ومطلوبی که عقل از هوش هر آدمی رو میبرد احساس نمیکردم اون بوی خوشایند مجنونم کرده بود واما صدای میامد عزیزم بیدار شو صدانزدیکتر میشد من به هوش تر وقتی از خواب بیدارشدم دنیا برایم مبهم بود هیچی نمیشنیدم مادرمو دیدم که بالای سرم ایستاده بود میگفت عزیزم اذان صبح شده بیدار شو وقتی خودم روپیدا کردم روسجاده ام بودم یادم امد که بعد نماز شبم وقتی داشتم با خدای خودم دردل میکردم خوابم برده بود بلند شدم رفتم وضو گرفتم حس خوبی داشتم خوشحال نمیتوانستم اون راوصف کنم شنیده بودم نماز شب خوانده ستاره شدن است خدارو خوشحال میکند ولی امشب باورش کردم با تمام وجودم بعد وضورفتم نماز صبح. رو به جا آوردم وبا خدای خودم دردل کردم به خدای خودم به همه ی عشقم قول دادم تا عمر دارم نماز شبم رو بخونم #به_قلم_خودم ❤
زهرا امیری مدرسه بنت رسول (ص)