شهدارو یاد کنیم
در مورد شهید علی جعفر امیری
روز به روز جوانتر میشد رشیدتر ، اخلاق ومنشش ستودنی بود وهمه ازش تعریف میکردند بچه اول خانواده بود وپدرش عاشقانه دوسش داشت،
وقتی پدرش از سر کار میامدجلوش بلند میشدووقتی پدرش به سر کار میرفت تا کنار جاده پدر رو بدرقه میکرد
در امور همسایگی که فوق العاده مهربان بود وسربزیر
یک جوون رعنا ومتین وخدا ترس که همه کارهاش به دل مینشست
روزگار گذشت جنگ تحمیلی شروع شد.
وعلی جعفر هم برای دفاع از ناموس ووطنش به جبهه عزام شد.
پدرش که از دوری علی جعفر دل آشوب بود همش چشم به جاده دوخته بود که علی جعفر برگرده
آخه اون یک پسر تنها نبود یک رفیق یک همدم برای پدرش بود .
چندوقتی نگذشته بود که خبر آوردن وتلخی رو به جان پدر ریختن
خبر شهادت پسر آتش به وجود پدر انداخته بود
بر بالین جسد پاک پسر شهیدش رفت در حالی که اشک میریخت ومیبوسید تن بی جان جوان رشیدش رو …
روزگار برایش دگر معنا نداشت
از یک طرف خوشحال برای شهادتش فرزندش که راه حق رو گرفت ولبیک گفته بود به حقانیت
واز طرفی یو همدم که سالها کنارش بود همدمش ، وپاره تنش رو از دست داده بود
صاحب 4فرزند پسر دیگه شدولی هیچ کدام جای علی جعفر رو برایش پر نمیکردن
درسته فرزند با فرزند فرق نداره ولی داغ فرزند تا ابد جگر سوزه..
بچه هاش بزرگ میشدن وپدر همچنان از غم وداغ جگر گوشه خود میسوخت ودر وجود قلب پاکش غوغا بود که خدا تنها میدانست
این غم قدری سنگین بود برایش که بعد از سالها ا
برای عروسی بچه هاش اجازه نداد کسی کِل بکشد جز صلوات هیچ در مراسمات خوش فرزندانش نبود
واین رو فقط درس زندگی بچه هاش آموخته بود که اول وآخر خدا
داغ پسر کم کم وجود ودرون پدر رو تضعیف کرد واخر این غم به سرطان تبدیل شد که منجر به فوت پدر شد
این پدر عموی من بودند که سالها غم شهادت فرزندش رو به جون کشید واخر مثل گل پرپر شدند
این متن بر باب تلنگری باشه به باب زنگ تفریح که روزگار چو خوش وغم بگذرد آخر میگذر د
الهی هیچ پدر مادری داغ بچه اش رو نبینه
شادی روح عمو وپسر عموی عزیزم اگر امکان داره صلواتی مرحمت بفرماید
کنیز زهرا ( س)