شیر زن
مادر
سلام گویم تورو
توهم یک کلام شنو
آورده ام یک قصه
یک قصه پرزه غصه
روزی بودشیر زنی
آورده بود فرزندی
بزرگ کرد این زن
فرزند دلیرمند
شد یک دفعه جنگ
حمله کردن بانیرنگ
با توپ تانک تفنگ
حمله کردن به وطن
آمدجلو شیر زن
گفت برو فرزند
دفاع کن در وطن
بزرگت کردم منم
تو رادر راه وطنم
برو دلیر باش عزیز
برو غیور باش عزیز
فرزند رفت به جنگ
ولی برنگشت از جنگ
تموم شد جنگ
ولی برنگشت از جنگ
مادر بود منتظر
جوان برنگشت هرگز
چندسالی شد تمام
غمش نشد تمام
میگفتنش بس است
این انتظار سم است
میگفت هر روز مادر
نباشد نا امید مادر
باشم من منتظر
باشم من منتظر
خبرآوردن زیاران
زپیکر دلیران
آمده بود فرزند
به آغوش شیر زن
شیر زن ما ایرانیست
شهید ماایرانیست
#به_قلم_خودم
زهرا امیری مدرسه بنت رسول (ص)
تقدیم به مادران