عید در زمان جنگ
? خاطره ای از شهید حمزه حجت انصاری ?
نزدیکای عیـد سال ۶۵ بود…
فکر می کردم حالا که بچّه ها جبهه هستند عید و سال نـو یادشون نیست…
چند دقیقه ای که مونده بود تا سال تحویل بشه دیدم جنب و جوشی تو سنگرمون به چشم می خوره
یکی از بچّه ها رفته سفره ای رو آورده و پهن کرده.
خدا رحمت کنه شهید احمدزاده رو ؛ ازش پرسیدم چـه خبـر شده؟
گفت چند لحـظـه ی دیگه، سال تحویـل میشه، برای همینه که بچّه ها گفتند بهتـره سفره ی هفت سین پهن کنیم.
مونده بودم چطور میشه تو سنگـر ، سفره ی هفت سین پهن کنیم؟!
دور و برمو با دقّت نگاه کردم ، راستش یه کمی نون خشک بود و چند تا دونه کنسرو ماهی!
همین که داشتم فکر می کردم دیدم شش نفر اومدن تو سنگر و رفتن سراغ سفره ،حتما براتون جالبه که بگم یکی شون سه چهار سانت سیم خاردار تـو دستش بود که گذاشت سر سفره، یکی شون سلاح و خلاصه سمبـه (وسیله ای که باهاش سلاح شون رو پاک می کردن) کمی علف به عنوان سبـزه ،سرنیزه ، سربند.
شمردم دیدم شش تا شده ، با خنده گفتم : هفتمیش کو ؟!
شهید احمدزاده خنده ای کرد و گفت :
خودت سیّد !
آره با خودت میشه هفت تا…
یکی از بچه ها رفت دفتر تبلیغات رادیوی کوچیک رو آورد . رادیو که روشن شد تیک تاک پخش می شد . فهمیدیم چند ثانیه بیشتر به تحویل سال نو باقی نمونده …
@Patoghedoostanha
???????????????
سال نو بر همه شما بزرگواران مبارک باد
?با آرزوی ظهور آقامون صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ان شاءالله و عاقبت بخیری همه بزرگواران