فقط خدا
29 آذر 1399 توسط فقط خدا
روزگاری بود، کوچک بودم ،دنیایم به زیبایی عروسکهایم جریان داشت،یواش یواش بزرگتر شدم دلمو دادم دام عاشقی ، مجنون مجنونترم کرد ، هرچه بیشتر میشناختمش زیبایش برایم تازگی داشت دیوانه وار دوستش میداشتم “وقتی چیزهای که میخواستم بهم میداد ،وقتی پای دردلهایم مینشست ، وقتی آرزوی مرا برآورده میساخت ، من به قدری نیازمندش شده ام که اگر نباشد کنارم میمیرم “"نام او الله است نام های زیبایی دیگر دارد ولی من خدا ،عشقم ،همه کسم ،میخوانمش تو ای خدای من مهربانم داده ای به من جسم جانم شکر گویم برای داشتنت. خدا ای یارهمیشگی من تنهایم مگذار که از تنهایی ودوریت میمیرم کنارم باش همیشه که سخت محتاج توام