حسرت روزگار گذشته
دلش آروم وبی تاب
رفت سراغ یک کتاب
خواند در عمق یک کتاب
شروع کرد به آه داد
که ای کاش بود این زمان
خوشی های زودگذران
میروند چون باد خزان
میماند گلهای خندان
به دوراز تیغهای پنهان
راه حق درستش همین
که باشد ساده راستین
نداشتن رازی پنهان
داشتن آهی پنهان
بگفتن که ای کاش
داشت دکمه ی پنهان
میزدیم به روی دکمه
میرفتیم به دوران کهنه
شور شوق دوران
بوده در لذتهای گذشته
لذت زود گذر میرود
میماند لذت جاودانه
حسرت ای کاش بود روزی
ندارند مردمان خدا دوستی
تو لذت بر از بهر عمر
چون ندارد دکمه برگشت عمر
#به_قلم_خودم
کنیز زهرا ( س)