داستان واقعی قسمت ۲
01 مرداد 1400 توسط فقط خدا
داستان واقعی قسمت 2 حسرت وقتی امید اون حرف رو بهم زد اول به شدت نگران شدم ولی با خریدن یک کادو ازم دلجویی کرد .ومنم به شدت فراموش کردم به مراسم عروسی نزدیک شدیم باز به بهترین شکل ممکن برگزار شد وبرا خرید بهترین لباسها وطلاهارو برام تهیه کردن عروسی… بیشتر »