قصه دل زینب( س)
سلام
قصه بگم
یک قصه پر غصه
پرازدرد رنج
یکی بود
یکی نبود
علی بود وفاطمه
دوزوج بی همتا
بودن نمونه
در عالم زمانه
زندگی این دو
پرازعشق لطف
مهربونی گذشت
ثمر ازدواج
شده سه تا گل
گلی از گلهای بهشت
بوی گلها مست کننده بود
حال دیوانه وار بود
هرکس میشد عاشق این گلها
میرفت به اوج آسمانها
نام حسن وحسین وزینب
شده اصل همه ی محبت
این باغ گلستان
داشتن دشمنانی
از تبار حسودی
میکشتن یکی یکی رو
میچیدن گلهای این گلستان رو
فاطمه روبا سیلی وپهلوشکسته
علی در محراب نماز دلشکسته
کردن ویران گلستان
گذاشتن داغ بر دل زینب
شده مادر در جوانی
هم خواهر هم مادر
نکردن رحم
مسموم دل حسن
غریب غریب قبرستان بقیع
زینب ماند حسین
تمام عشق زینب بود حسین
تاب نداشت بره راه دور
همیشه بود با حسین عزیز
مردم کوفه
به رسم بی فایی
گفتن به حسین
کن یاری این مردم رو
حسین مهربان
که میدانست ندارن وفا
ندارن لطف مهر دارن جفا
رفت به سمت کوفه
عزم رفتن به سوی نینوا
خواهر نداشت طاقت دوری
باحسین رفت به سوی خود بلا
مردم کوفه نکردن وفا
گذاشتن ارباب رو تنها
قوم ظالمین
رفتن سوی نینوا
زدن تیر شمشیر
رحم نکردن بر هیچکدوم
ندادن آب برا حسین وقومش
بریدن دست ابولفضل عباس
زخم زدن بر جگر حسین
با شمشیر وبریدن سر فرزندان
تیر سه نیزه بر گلوی علی اصغر
کردن همه شیون وزاری
نبود هیچ رحم ومروت
توی خاک خول
بریدن زنده زنده
سرحسین رو
لگد زدن جسم مظلوم حسین را
وای از دل زینب
امان از دل زینب
نینوا شد پراز بلا
این گل هم چیدن از گلستان علی
زینب تنهاست
غریب بی کس
مونده کنار رقیه
دختر ویادگار حسین
بی تاب ومونده این همه آه
هردم میرفت اشک بر چشم میریخت
عمه بابای من کجاست
من بابارو میخوام
وای از دل زینب
امان از دل زینب
آورد ملعونی
سرازتن جدای حسین
کوبید برسینه دخترک تنها
نشنوم صدایت
اینم سر بابایت
چشم دختر کوچک
بر سر بریده پدر
افتاد تاب نیاورد
امان از دل زینب
الله لعنت الله علی قوم الظالمین
#به_قلم_خودم
کنیز زهرا ( س)