نجوای با معبود
25 شهریور 1400 توسط فقط خدا
نجوابا خدا
درد بی امان دلم را ، بنویس تو ای قلم بی جان
گرچه جان تو در نوشتن است
مینویسی حرف ونگفته هارو
حزن دل بر باب شوق نوک قلم چه بی سراسیمانه میگذرد
جسم بر خاک میماند روح بر آسمان یادگار
به دور از گفته ها ونگفته ها
آه ای خدای من
نعمت هایت همه زیبایند، بر بال پرواز رهسپارن ، به دیده یار وعاشقانه میروند چه بگویم از دل بی امان از حرف های که تو میدانی وزبانی که در چار چوب قفس دهان نمیماند
خدایا اشک بر دیدگان چون چشمه جوشان است می جوشد
وته ای چشمه دل زخمی است از ناگفته های درد زمان
دردم تو دانی درمانم تو دانی
دوست داشتم جسمم را بر بالین شهدا بگذارم ودر راه نیکی ها فدا کنم
نشد که باشم قطره ای از دریای رحمت شهدا
پر طلایی کاغذ بندازد یادگار دل بی امان وچشم گریان را
ویاد کند نیکی دوران دلیران را
#به_قلم_خودم
کنیز زهرا ( س)